افراد باانگیزه تحت تاثیر عوامل مختلفی قرار میگیرند. هرفرد نیازهای اولیهای مانند غذا و سرپناه دارد که با پرداخت هزینه میتواند آنها را به دست آورد. با این وجود، عوامل مختلف بسیاری هستند که در افراد انگیزه ایجاد میکنند. یک محیط خلاق مانند آنچه توسط مهندسین زیمنس ایجاد شده میتواند بسیار تحریک کننده باشد. کارمندان زیمنس همواره این حقیقت را ارج مینهند که میتوانند از تخیل خود درکار استفاده نمایند. ساختار زیمنس افراد را با تفویض اختیار به آنها برای بهبود مراحل انجام کار بر میانگیزد. نیروی کار با انگیزه، انرژی بیشتری در کار خود برای دستیابی به نتایج مورد نیاز به کار میبرد. این افراد احساس میکنند که کار آنها دارای ویژگیهای استثنایی است. از این رو به آن افتخار میکنند. بنابراین میزان غیبت کارمندان در زیمنس بسیار پایین است. افراد نسبت به سازمان خود وفاداری بیشتری احساس میکنند و مدت زمان بیشتری درآن باقی میمانند، چرا که در این مکان است که نیازهای آنها برآورده میشود.
مدیریت علمی
فردریکتیلور(Frederick Taylor) به مطالعه ساختار تولید پرداخت. وی یکی از نخستین حامیان مدیریت حرفهای بود و باور داشت که ارتباط میان وظیفه و همکاری کارگران میتواند استانداردسازی شود. تئوری مدیریت علمی تیلور کارگران را در مشاهده نتایج کارشان دخیل میکرد. در نتیجه کار وی، وظایف به بخشهایکوچکتر تقسیم شد تا به کمترین میزان درک کارگران از آنچه انجام میدهند نیاز باشد. این تخصصی کردن شغل به این معنی است که کارگران کار را در محدوده بسیار مشخصی در اختیار میگیرند و براساس آورده نهایی شان پاداش میگیرند. نظام پرداخت به آنهایی پاداش میدهد که بیشترین تولید را داشتهاند. شیوه کاری تیلور بسیار متفاوتتر از نیازهای محیط کاری مدرن است.
با این وجود تحقیق وی به شکل گیری درک علمی از چگونگی سازماندهی کار کمک کرده است. امروزه مهندسی نیاز به افرادی با توانایی و انعطاف بالا دارد. فرهنگ سازمانی در زیمنس کارمندان را برمیانگیزد تا بیشتر در کار خود غرق شوند و بهبودهای مورد نیاز را پیشنهاد داده و سپس اعمال کنند. کنترل مورد نظر تیلور، که موجب سلب مسوولیت فردی میشد آن چیزی نیست که مهندسی پیشرفته به آن میپردازد. امروزه کنترل همچنان وجود دارد ولی فردی که مشغول انجام کار است تشویق میشود تا به عنوان بخشی از یک گروه فعالیت کرده و در تصمیم گیری در بهبود یا انجام وظایف دخالت داشته باشد، چرا که در مهندسی همواره نیاز است تا راههای تولید محصولات بهتر در نظر گرفته شود.
هرم نیازها
یکی از شناخته شدهترین نظریه پردازان در مورد انگیزش«آبراهاممازلو» است. در سال 1954 وی هرم نیازها را ارائه کرد که نیازهای اولیه در پایینترین سطح و نیازهای پیچیده در بالاترین سطح هرم قراردارند. نیازهای اولیه انسانها را به کار وا میدارند. این نیازها شامل غذا، آب، گرما، سرپناه و پوشش است. زیمنس برای کارمندان خود این فرصت را فراهم میآورد تا نیازهای سطح بالای خود را برآورده سازند. برای کارمندان خلاق دارای مهارت مانند مهندسین این موضوع از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است. محترم شمرده شدن یعنی هم خود را محترم بدارید و هم به دیگران احترام بگذارید. اینکه یک کارمند احساس کند کار وی میتواند در سازمان به نحو مطلوبی تغییر ایجاد کند باعث احساس احترام میشود. دیدن دستاوردهای فردی توسط کارفرما به این معنی است که وی محترم شمرده شده است. به عنوان مثال در زیمنس الگویی وجود دارد که در آن پیشنهادها برای بهبود عملکرد پروژهها مورد تشویق قرار میگیرد. این تشویق میتواند بصورت مالی برای فرد، گروه کاری وی یا به رسمیت شناخته شدن این پیشنهاد و بدون هزینه مالی باشد. خود شکوفایی به معنی پی بردن به استعدادهاینهانی و بالقوه بـرایدسـتـیـابـی به اوج قابلیتهایخویش است. انجام کارهای مهندسی به کارمندان این امکان را میدهد تا به خود شکوفایی با دخیل شدن در تصمیم گیری کارها و به عهده گرفتن مسوولیتهای شغلی برسند. در این صورت مهندسین میتوانند به دنبال تغییر و بهبود باشند. زیمنس به مهندسین خود فرصتهای آموزش و توسعه ارائه میکند. این فرصتها به دلیل توسعه تواناییهایی که ممکن است موجب بالارفتن از نردبام ترقی شود، ارتباط مستقیم با خودشکوفایی دارد. آموزش و توسعه به کارمندان کمک میکند تا با نیازهای در حال تغییر بازارجهانیتجارت آشنا شوند.
عوامل ایجاد رضایت
فردریکهرتزبرگ معتقد است که انسانها نیازهایی دارند که باید در محیط کار برآورده شوند. وی تصور میکند که اگر نیازهای انسانی در محیط کار برآورده شوند، بهره وری آنها بالاتر خواهد رفت. تحقیق هرتزبرگ بر فعالیتهای مهندسین و حسابداران تمرکز داشت و طبق آن نظریه دو عاملی خود را ارائه کرد. وی میگوید دو عامل بر احساس انسانها نسبت به شغلشان تاثیر دارد
محرکهای عوامل ایجاد رضایت
بسیاری از جنبههای شغلی هستند که موجب رضایت شغلی میشوند. ماهیت کار به نوبه خود بسیار مهم است. برخی افراد آنچه که انجام میدهند را دوست دارند. آنچه باعث رضایت افراد در محیط شغلی میشود عبارت است از:
فرصت توسعه فردی
دستاوردها
دیده شدن در محل کار توسط مدیر
ترفیع
سطح مسوولیت
عوامل ایجاد نارضایتی
عواملی هستند که میتوانند موجب نارضایتی در محیط کار شوند. این عوامل خارج از کنترل افراد بوده ولی تاثیر بسیار زیادی بر نقش هر کارمند دارند. به عنوان مثال:
سیاستهای شرکت میتوانند فرسایشی باشند.
بوروکراسی یا کاغذ بازیهایبیمورد میتواند بهعنوان سدی برای رسیدن به نتیجه دلخواه تلقی شود.
برخی اوقات شرایط محیط کاری مناسب نیست.
دیگر عوامل میتواند شامل دستمزد پایین و احساس بی ارزشی در سازمان باشد.
مدیران باید بتوانند به تعدیل عوامل ایجاد کننده نارضایتی بپردازند. سیاستهایی که ممکن است موجب نارضایتی شود باید به شکل مناسبی مدیریت شوند. زیمنس باور دارد که بهترین راه برای کاهش نارضایتی، افزایش آگاهی در مورد مسائلی است که کارمندان با آن درگیرند و بیشتر کردن دخالت آنها در تصمیمگیریهای شغلی شان است.
در زیمنس ایجاد رضایت عاملی است که مهندسان را برآن میدارد تا به بهترین شکل کار خود را انجام دهند. آنها از ویژگیهاینقشهای خود لذت میبرند. داشتن اختیار درکار باعث میشود کارهای خود رابه بهترین شیوه مدیریت کرده و تغییراتی که منجر به بهبود میشود را اعمال کنند. ماهیت خلاق مهندسی، افرادی را میطلبد که دوستدار چالش باشند و از حل مساله در یک محیط خلاق لذت ببرند.
تئوری انگیزشی هرزبرگ
یکی از تئوری های انگیزشی، تئوری دو عاملی یا انگیزشی - بهداشتی است که توسط فردریک هرزبرگ ارایه گردید.هرزبرگ بر پایه ی بررسی های به عمل آمده، متوجه شد که کارکنان تجارب خشنود کننده ی خود را متاثر از عواملی می دانستند که بیش تر با نفس و محتوای درونی کار مربوط می شد. این عوامل؛ عوامل انگیزشی نامیده شد. و تجارب ناخشنود کننده نشات گرفته از عواملی که با ماهیت کار آنان چندان ارتباطی نداشت، عوامل بهداشتی اصطلاح گردید، که عوامل بیرونی در به وجود آمدن این تجارب سهم بسیار مهمی داشتند.
ویژگی هایی مثل مدیریت و سیاست شرکت، سرپرستی، روابط بین افراد، شرایط کاری و حقوق (به وسیله هرزبرگ) به عنوان عوامل بهداشتی شناخته شده اند. هنگامی که این عوامل در وضع مناسبی باشند، افراد ناراضی نخواهند بود؛ ولی آن ها کاملا راضی هم نخواهند بود. اگر بخواهیم وسیله انگیزش افراد در سازمان فراهم آوریم و موجب تحریک آن ها شویم، (از نظر هرزبرگ) باید روی مساله پیشرفت، شناخت و کسب شهرت، ماهیت کار،مسوولیت و رشد تاکید نماییم. این ها ویژگی هایی هستند که موجب می شوند فرد به پاداش های درونی برسد.
کاوش جهانی برای یافتن انگیزه
گشتن به دنبال انگیزه برای زندگی، یک دغدغه جهانی محسوب میشود. عصب شناس و روان شناس معروف، ویکتور فرانکل، در یکی از پرفروشترین و موثرترین کتابهایش به نام انسان در جستوجوی معنی، به این نکته اشاره دارد. این کتاب در کنار تایید تلاش خودمان برای ایجاد انگیزه، بر اهمیت رهبران ما در پیوستن یا اتصال دوباره ما به هدفمند بودن در امور تاکید دارد. این اثر نشان میدهد که ایجاد انگیزه فقط برای نجات نیست، بلکه برای پیروزی در تمام وجوه زندگی است.
دانش مدیریت امروز پر است از پیشنهادهای مختلف برای ایجاد انگیزه در بین کارمندان و استعدادها و راههای متفاوت برای نگه داشتن سرمایههای کاری.
پشتیبانی مالی، بستههای کمکی مختلف و راههای دیگر میتواند برای تعهد و انگیزه کاری استعدادهای شرکت مفید باشد؛ اما نباید فراموش کنیم که ایجاد احساس اهمیت فرد در کار و ارج نهادن به ویژگیهای شخصیتی وی میتواند تاثیر شگرفی بر انگیزه او برای کارهایی که هر روز با آنها سر و کار دارد بگذارد.
برای مثال، مطالعات نشان داده است که اگر فرد انگیزههای عمیق و درونی برای تعهد کاری در خود احساس نکند، موجب استرس، دلزدگی، غیبت، نارضایتی، بیزاری و افسردگی میشود. در عوض فردی که رابطه خوب با کار خود داشته و انگیزههای درونی برای کارش داشته باشد، تعهد، رضایت، شادی، تلاش و قدرت را در حین کار تجربه خواهد کرد. نکته مهم اینجاست! رضایت در کاری نیست که انجام میدهیم، در ارتباطی است که با کار برقرار میکنیم.
در سال 2001، محققان، امی ورزسنوسکی و جین داتونمطالعهای را روی دستهای از افراد که شغلهای به ظاهر ناخوشایند در بیمارستان داشتند و نحوه ارتباط آنها با کارشان انجام دادند. مصاحبه با یکی از کارکنان خدماتی که مسوول نظافت بیماران بخش شیمی درمانی بود نشان داد که حتی کسی که با وظایف ناخوشایند سر و کار دارد، میتواند بهکار خود معنی و اهمیت ببخشد. به گفته وی: «کار من به همان اندازه کار پزشک مهم است. من به این مردم کمک میکنم تا احساس انسان بودن کنند. در سختترین و آسیبپذیرترین نقطه زندگی خود، من به آنها کمک میکنم تا حیثیت خود را حفظ کنند.
من ترس آنها را کاهش میدهم، کمک میکنم تا کنترلشان را به دست آورند. نقش من برای فرآیند درمان بسیار مهم است.» در چشم این کارمند، شغل او فقط یک شغل نیست؛ بلکه یک نیاز است.
کیمکمرون در کتابش با عنوان «مدیریت مثبت» اشاره میکند که هر کاری میتواند مفهوم داشته باشد اگر با یک یا چندی از موارد زیر مرتبط باشد:
کار به شخص کارمنداحساس مفید بودن بدهد.
کار مرتبط با خصوصیات فردی یا ارزشهای انسانی باشد.
کار بتواند با اجتماع ارتباط ایجاد کند.
وقتی کسی خود را برای کار در جایی آماده میکند، این احساس را دارد که آن شغل با وی همخوانی دارد. در مواردی که این حس کمرنگ میشود، مدیران میتوانند آن را پررنگ کنند.ایجاد احساس اهمیت در افراد، یک نیاز همیشگی است. مدیران باید در نظر داشته باشند که زنده نگه داشتن یک نیاز روزانه، نیاز به تلاش مداوم و پویا دارد.
برای جمعبندی، کلامی را از ویکتور فرانکل یادآور میشوم: «انگیزه زندگی در افراد، از شخصی به شخص دیگر متفاوت است و هر روز با روز دیگر و حتی ساعتی با ساعت دیگر تغییر میکند؛ بنابراین نباید نسخه کلی برای تمام لحظات و تمام موقعیتها پیچید! بلکه در لحظهای خاص، برای فرد مورد نظر انگیزهای خاص را زنده کنی.
در اینجا مثالی ازتوانایی مدیریت در ایجاد انگیزه کارکنان را بیان می نماییم:
ویکتور فرانکل: «امروزه مردم بیشترین ابزار و امکانات را برای زیستن در اختیار دارند، اما انگیزهای برای زیستن وجود ندارد.
اولین کاری که من انجام دادم، کار کردن در شیفت دوم یک کارخانه تولید قالبهای پلاستیکی در نیویورک بود. آن کار برای پر کردن زمانهای بیکاری در تابستان بین سال اول و دوم دانشگاه بود. در اولین گام، من مسوول کار با یک ماشین بسیار ساده برای تولید درپوشهای کوچک بودم. کمکم در روند کار مسوولیتهای من عوض شد و کار با چند ماشین دیگر را هم مانند ماشینهای قالب زنی لوله و غیره را هم امتحان کردم. هر کدام از این دستگاهها، با یک اپراتور کار میکرد به همین دلیل من هرگز نمیتوانستم در هنگام کار با کسی صحبت کنم و فقط در زمانهای استراحت میتوانستیم با کارمندان دیگر صحبت کنیم و البته تنها جذابیت، کار با دستگاههای مختلف بود که انگیزه خوبی برای کار به من میداد.
کمکم به محض اینکه سرکارگر متوجه کم شدن انگیزههای کاری من ناشی از هشت ساعت سرپا ایستادن پای دستگاههایبیروح شده، از خود عکسالعمل نشان داد. او مسوولیت یکی از دستگاههای انتهای محیط کارگاه را که برای تولید چراغ عقب خودرو بود، به من داد. همینطور که نحوه عملکرد دستگاه را برای من شرح میداد، گفت: «باید بدانی که این کار بسیار پراهمیت است. اگر تو کارت را به خوبی انجام دهی، رانندههایی که پشت این چراغها حرکت میکنند به خوبی میتواند با نزدیک شدن به اتومبیل جلویی، نور قرمز رنگ منعکس شده از این چراغها را ببینند. انجام درست این کار میتوانند منجر به نجات جان بسیاری از آدمها باشد؛ چون تو کارهای قبلی را به خوبی انجام دادی و تجربه کافی برای این دستگاه را داشتی من تو را برای این کار انتخاب کردم.
با شنیدن این حرفها، انگار انرژی تازهای به من تزریق شده بود. کار از این لحظه به بعد برای من معنی پیدا کرده بود. او به من کمک کرده بود تا آن کار بیمعنی برای من تغییر رنگ داده و احساس یکنواختی جای خود را به هوشیاری در کار و دقت در آن بدهد.